نامه ی دوم رو هم اینجا آوردم . اگه نامه ی اول رو خوندی این نامه رو بهتر درک می کنی امیدوارم که برای همه ی ما سودمند باشه:
مجله محترم زن روز :برادر امین .....5/10/65 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیده اند. نامه ی شهید ارسال می شود رییس دبیرستان......
بسم رب الشهدا والصدیقین
خدمت خواهران عزیز و گرامی در مجله ی زن روز
سلام
سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما می فرستم.مدت هاست که منتظر نامه ی شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم جوابی از شما دریافت نکرده ام . البته مطمئن هستم که شما نامه ام را جواب خواهید داد ولی وقتی شما جواب بدهید من امیدوارم در این دنیای فانی نباشم.
حدود بعد از یک هفته بعد از این که به شما نامه ای نوشتم ، شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان مرا دیده است و به من می گوید برو به دانشگاه اصلی.
من تعبیر این خواب را از ر.وحانی مسجدمان سوال کردم و ایشان گفت که دانشگاه اصلی همان جبهه است.
خوشحال شدم و حال عازم جبهه ی نور علیه تاریکی هستم.البته این نامه را به مدیر دبیرستان می دهم تا اگر خوشبختانه من شهید شدم و بعد از شهادت من نامه ی شما آمد این را برایتان پست کنند تا از شهادت من آگاه شوید.
البته نمی دانم اصلا یادتان هست که در نامه ی قبل برایتان چه نوشته بودم؟
... و با توجه به خوابی که دیده بودم تصمیم گرفتم که خود را به صف عاشقان خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در برابرم قرار دارد خلاصی پیدا کنم.
من فقط خوشحالم که حالا عازم جبهه ، هستم هیچ گناه کبیره ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خدا طلب مغفرت می کنم . من تا حالا به جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای ان جا چگونه ا
است ولی امیدوارم خداوند ما بندگان سرپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مست کننده ی شهادت هم به ما بنوشاند.این تنها آرزوی من است . پدر و مادر من همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه های شب در حال کار در بیمارستان یا مطب خصوصی و یا مجلس های فساد انگیز بودند که من از رفتن با آن ها همیشه تنفر داشتم.
ضمنا از طرف من به روانشناس مجله بگویید که در نوشته های من حتما این موضوع را به پدر و مادر ها بگویند که پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند. امید وارم که من آخرین پسری باشم که این اتفاقات برایم می افتد.
قلبم با شنیدن کلمه ی شهادت تند تر می زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می کشد....
سلامتی و موفقیت شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم ودر پایا ن آرزو می کنم که همه ی انسان های خفته –مخصوصا پدر و مادر و دخترخاله ام- از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند.عرض دیگری نیست.. خداحافظ.التماس دعا برادرتان امین.....1/10/65
همراه با مقداری تلخیص
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره
خدایا شهادت در رکاب امام زمانمون رو به ما عطا بفرما