مستند «زخم پیوار» مستندی 53دقیقه ای از سختی ها و مشقات شیعیان پاراچنار پاکستان است. پاراچنار قسمتی از کشور پاکستان است به طوری که از سه طرف با افغانستان مرز دارد.عده ای از مردم افغانستان طی حمله امریکا به افغانستان به این منطقه(پاراچنار) پناهنده شدند و طی چندین سال که در منطقه ی پاراچنار سکنی گزیدند و زاد و ولدی که انجام دادند قسمتی از جمعیت پارچنار را تشکیل دادند. ولی به دلیل وهابی بودن آن ها تعارضاتی با مردم پاراچنار پیدا کردند. تا این که در عاشورای چند سال پیش اهانت آنها به امام حسین(ع) باعث شروع جنگ نظامی درون ایالتی بین آن ها و شیعیان پاراچنار شد. از آن جا که این وهابی ها از طرف دولت پاکستان حمایت می شوند نسل کشی فجیعی در این منطقه به راه افتاده است. به عبارتی پاراچنار در محاصره اقتصادی و نظامی قرار گرفته است و تنها با رشادت ها و ایستادگی های مردم آن است که تاکنون سرپا مانده است.
سهیل کریمی در این مستند به روایت مظلومیت شیعیان پاراچنار و تاثیرات انقلاب اسلامی ایران در پایداری مردم آن منطقه می پردازد.
سهیل کریمی، متولد سال 1351 روستای (حصار زیرک)شهرستان شهریار است.
از سال1377 وارد عرصه ی روزنامه نگاری شده و همزمان،همکاری خود را به صورت قراردادی(برنامه ای9 با سیمای جمهوری اسلامی ایران آغاز کرد. وی دوره های خبرنگاری،تصویر برداری و فیلم نامه نویسی را در تهران پشت سر گذاشته است.
وی موسس کانون مستند سازان جهادی می باشد و اولین کار تلویزیونی خود را با ایفای نقش در مستند (گزارشی از شرق)به عنوان گزارشگر آغاز نمود و بعد از آن نیز در اکثر کارهای سعید ابوطالب به عنوان محقق،دسیار کارگردان و گزارشگر همکاری نمود.
وی در تیرماه سال1382 به هنگام عزیمت از کربلا به سمت حله جهت فیلم برداری توسط اشغالگران امریکایی دستگیر شد. اتهام وی کمک مالی به مردم عراق و ساخت فیلم علیه نیروهای امریکایی اعلام شده بود.در هفته اول اسارت خود توسط نیروهای مارینز تحت سخت ترین شکنجه ها قرار گرفت ولی به حول قوه ی الهی بر این سختی ها فائق آمد و بعد از چند ماه به آغوش میهن بازگشت.
در زیر بخشی از خاطرات حضور در عراق و اسارت126روزه ی ایشان را می خوانیم:
{پس از اسارت من و آقای ابوطالب از هم جدا شدیم و من مدتی در کمپی در بغداد بودم که اکثر هم بندی هایم شیعه بودند. یکی از آن ها فردی بود به نام ابوعلی که سابقه زیادی در جنگ داشت و مدام کارش این بود که عده ای جوان ایرانی را دور خودش جمع می کرد و برایشان با زبانی خیلی شیرین از خاطرات جنگ و رشادت های بسیجی های امام میگفت. مثلا از درگیری در مناطق که با«الله اکبر» بچه های ما ترسیده بودند و بعد از حمله آن ها فرار کرده بودند، تعریف می کرد و این جوان ها هم از خنده غش می کردند! از شجاعت بچه های ما می گفت شیعه یعنی این!این ها شیعه واقعی هستند.
به خاطر اجباری بودن حضور همه عراقی ها در جنگ با ایران،در آن مدت ما آدم سی سال به بالایی که تو جنگ نبوده باشد را ندیدیم!یعنی بین آن همه آدم ، ما حتی یک نفر را هم ندیدیم که توی جنگ با ایران نبوده باشد! علتش هم این بود که در کشور ما همه چیز توی جبهه بود و شهرها کمتر رنگ و بوی جنگ داشتند و خیلی ها برایشان مسئله جنگ مهم نبود! اما صدام ،با یک تدبیر موفق، جنگ را به شهر هایش برده بود و همه را درگیر جنگ کرده بود...}