خورشید ، هنوز هم می خواهی پشت ابر بمانی.
همه می گویند عید آمده ، همه می گویند بهار آمده. ولی من که می دانم همه اش دروغ است .
مگر نه این است که تنها نشانه ی بهار تویی؟
مگر نه این است که بهار فقط با وجود تو به حقیقت می انجامد؟
در لحظه ی تحویل سال ، در این روز جمعه ؛ باز هم نمی خواهی در کنار ما باشی؟
آخر تا کی باید از پشت ابر به تو نگاه کنم؟
آخر تا کی باید نور وجود تو از پشت ابر به من برسد؟
آخر تا کی باید هر جمعه منتظر تو باشم؟
تا کی انتظار؟
گاهی ابر ها هم از این که تو را از ما پنهان می کنند شرمنده می شوند و می گریند
آری این تو هستی بهانه ی گریه ی آن ها.
تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند بیا که صاف شود این هوای بارانی
نویسنده » خادم شهدا » ساعت 8:43 صبح روز جمعه 87 اسفند 30