مطلب زیر یکی از دو نامه ای است که توسط شهید...... قبل از شهادت برای مجله ی روز زن نوشته شده و بسیار جالب است که با کمی تلخیص نوشته ام .شاید کمی طولانی باشد ولی به خواندنش می ارزد.نامه ی دوم را در پست بعدی خواهم نوشت. امیدوارم که عبرت آمیز باشد:
مجله ی روز زن
سلام
من پسری 17 ساله هستم ودر خانواده ای مرفه و ثروتمند زندگی می کنم ، اما چه ثروتی که می خواهم سر به تنش نباشد.پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می کنند و تازه وقتی هم به خانه می آیند از بس خسته و کوفته هستند زود می روند و می خوابند.و اصلا در طول روز یک بار هم از خود سوال نمی کنند که پسرمان کجاست ؟ حالا چه کار می کند؟ با چه کسی رفت و آمد می کند؟ اما خوشبختانه و به حول و قوه ی الهی من پسری نیستم که از این موقعیت ها سوء استفاده کنم.
خودم را در منجلاب فساد بکشانم. البته این مشکل اصلی من نیست ، چون من دیگر به این بی توجهی ها عادت کرده ام و این که آن ها اصلا به من کاری ندارند که کجا می روی و با که می گردم ، تعجب نمی کنم بلکه مشکل اصلی من از یک سال پیش شروع شد.
پدر و مادر من با توجه به این که من تنها فرزند خانواده هستم و ضمنا وضع مادیمان هم خوب است، سرپرستی دختر خاله ام را که در یک خانواده ی متوسط زندگی می کند را پذیرفته اند(لازم به تذکر است دختر خاله ام هم هم سن خودم است). از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه ی ساکت و آرام ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی کرد تبدیل به زندگی پسری شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد ، با دختری که از شیطان هم پست تر و گناهکارتر و حرفه ای تر است.
تنها کار های دخترخاله ام را در یک جمله خلاصه می کنم : « درخواست برای انجام بزرگترین گناه کبیره»
می دانم منظور مرا فهمیده اید و لازم به توضیحات اضافی نیست .
همان طور که گفتم پدر و مادرم 17 ساعت از شبانه روز را در بیرون از منزل به سر می برند . یعنی ساعت 6 صبح تا 11 شب و من هم در بیشتر شبانه روز با دخترخاله ام تنها هستم. همان طور که گفتم دخترخاله ام یک لحظه مرا تنها نمی گذارد؛ دائما در سرم فکر گناه می اندازد و بار ها در طول روز از من درخواست گناه می کند. البته من پسری نیستم که تسلیم حرف ها و خواهش های او شوم و همیشه سعی می کنم خودم را از او دور کنم ولی او مانند شیطانی است که سر راه هر انسانی ظاهر می شود؛ او را درون جهنم پرتاب می کند و برای همین است که من از او احتراز می کنم ولی او دست از سر من برنمی دارد.
تو را به خدا کمکم کنید. چه طور جواب حرف های چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقت ها فکر می کنم که او شیطانی است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله ی مرا دود و نابود کند.
دوست ندارم تسلیم او شوم. باور کنید حتی بعضی وقت ها مرا تهدید می کند.فکر می کنم تمام این بدبختی ها به خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. روزی هزار بار از خدا درخواست می کنم این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی می کردم و زشت ترین روی زمین بودم ولی گیر این دختر خاله ی شیطان صفت نمی افتادم که نمی گذارد من قبل از ازدواج پاک بمانم. البته تا حالا که من تسلیم خواهش های او نشدم ولی می ترسم که بالا خره مرا وادار به تسلیم کند.
چه طور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم این همه آزار ندهد. امیدوارم که هرچه زودتر من را کمک کنید و جواب نامه ام را بدهید.
با تشکر برادرتان امین......... – 20/7/1365