سفارش تبلیغ
صبا ویژن



2 نامه از یک شهید قبل از شهادت - به یاد لاله ها






درباره نویسنده
2 نامه از یک شهید قبل از شهادت - به یاد لاله ها
خادم شهدا
خودت را فراموش کن تا از یاد نروی. این کاری بود که لاله ها انجام دادند. و امروز هم به یاد لاله ها هستیم و خود را فراموش می کنیم تا شاید خود از یاد نرویم و لاله باشیم. سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند.
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
شعر
عاشقانه ها
شهدای دولت
3خاطره از آسمان
نامه های عاشقانه
نگاه به زندگی از این زاویه
هشدار های یاد لاله ها
زندگی زیباست ولی شهادت زیباتر
2 نامه از یک شهید قبل از شهادت


لینکهای روزانه
روز وصل [127]
سایت آیت الله بهجت [121]
موعود [67]
مرکز اطلاع رسانی شهید آوینی [54]
مبلغ [64]
امتداد [64]
صبح [114]
راویان نور [61]
سایت مسجد جمکران [70]
ساجد [89]
سایت مقام معظم رهبری [101]
خاطرات جبهه [68]
[آرشیو(12)]


لینک دوستان
عاشق آسمونی
همفکری
بتلیجه
نذر آقا
شکوفه نرگس
بعد از لاله ها چه کرده ایم؟
د نـیـــای جـــوانـی
ای نام توبهترین سر آغاز
آرشیو وبلاگ های پارسی بلاگ
حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
وبلاگ موج
یادداشتها و برداشتها
خبرهایی داغ داغ از همه چی
اسطوره عشق مادر
عشق الهی:نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق،عرفان،وحدت مسلمین
بچه های باخرز
شهدای استان خراسان
خیبری ها
چفیه
شمیم یاس
شما هم در وبلاگ گروهی با ما همکاری کنید
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
قاصدک
ابن یاسین
یا زهرا(س)
در حریم اهل بیت(ع)
دینی وقرآن باخرز
سرزمین انتظار
یاد لاله ها
خط سرخ شهادت
مهدیار دات بسیجی
نحل
سایه ی همیشگی من
دم مسیحا
کبوترانه
هوای بارانی
شمیم حیات
حزب اللهی مدرنیته
دیــــار عــــاشـقــان
تا خدا راهی نیست...
● باد صبا ●
حقّ با علی است. جان خردمندان به فدایش!
شهدای غریب
مجنون
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ماهیان آکواریمی
او خواهد آمد
حریم یاس
شهید امر به معروف زبونی
حدیث نفس
روزگار رهایی

عاشقان میگویند
پرواز تا خدا
رنگارنگ
از پشت دوربین من
سینمای ایران

انتظار
اینجا فقط خداست - یادواره همیشگی شهدای شهرستان نوشهر
فانوس
::::: نـو ر و ز :::::
به راه لاله ها
یوسف
جاده خدا
راه سبز
انتظار سبز
کوچه ام مهتابی است
در هوای دوست

امتیاز
فطرس
درآمد بالا و سالم در اینترنت
وَلا تَحسَبَنَّ الذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ امواتابَل احیاء!
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
2 نامه از یک شهید قبل از شهادت - به یاد لاله ها


لوگوی دوستان




























وبلاگ فارسی

آمار بازدید
بازدید کل :134663
بازدید امروز : 21
 RSS 

   

نامه ی دوم رو هم اینجا آوردم . اگه نامه ی اول رو خوندی این نامه رو بهتر درک می کنی امیدوارم که برای همه ی ما سودمند باشه:

مجله محترم زن روز :برادر امین .....5/10/65 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیده اند. نامه ی شهید ارسال می شود رییس دبیرستان......

بسم رب الشهدا والصدیقین

خدمت خواهران عزیز و گرامی در مجله ی زن روز

سلام

سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما می فرستم.مدت هاست که منتظر نامه ی شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم جوابی از شما دریافت نکرده ام . البته مطمئن هستم که شما نامه ام را جواب خواهید داد ولی وقتی شما جواب بدهید من امیدوارم در این دنیای فانی نباشم.

حدود بعد از یک هفته بعد از این که به شما نامه ای نوشتم ، شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان مرا دیده است و به من می گوید برو به دانشگاه اصلی.

من تعبیر این خواب را از ر.وحانی مسجدمان سوال کردم و ایشان گفت که  دانشگاه اصلی همان جبهه است.

خوشحال شدم و حال عازم جبهه ی نور علیه تاریکی هستم.البته این نامه را به مدیر دبیرستان می دهم تا اگر خوشبختانه من شهید شدم و بعد از شهادت من نامه ی شما آمد این را برایتان پست کنند تا از شهادت من آگاه شوید.

 

                  البته نمی دانم اصلا یادتان هست که در نامه ی قبل برایتان چه نوشته بودم؟

... و با توجه به خوابی که دیده بودم تصمیم گرفتم که خود را به صف عاشقان خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در برابرم قرار دارد خلاصی پیدا کنم.

من فقط خوشحالم که حالا عازم جبهه ، هستم هیچ گناه کبیره ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خدا طلب مغفرت می کنم . من تا حالا به جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای ان جا چگونه دست غواص شهید و قمقمه آب ا

است ولی امیدوارم خداوند ما بندگان سرپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مست کننده ی شهادت هم به ما بنوشاند.این تنها آرزوی من است . پدر و مادر من همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه های شب در حال کار در بیمارستان یا مطب خصوصی و یا مجلس های فساد انگیز بودند که من از رفتن با آن ها همیشه تنفر داشتم.

ضمنا از طرف من به روانشناس مجله بگویید که در نوشته های من حتما این موضوع را به پدر و مادر ها بگویند  که  پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند. امید وارم که من آخرین پسری باشم که این اتفاقات برایم می افتد.

قلبم با شنیدن کلمه ی شهادت تند تر می زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می کشد....

سلامتی و موفقیت شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم ودر پایا ن آرزو می کنم که همه ی انسان های خفته –مخصوصا پدر و مادر و دخترخاله ام- از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند.عرض دیگری نیست..                           خداحافظ.التماس دعا برادرتان امین.....1/10/65

 همراه با مقداری تلخیص

 

 اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره

         خدایا شهادت در رکاب امام زمانمون رو به ما عطا بفرما

 

 

ماه ربیع مبارک

نویسنده » خادم شهدا » ساعت 2:56 عصر روز پنج شنبه 87 اسفند 1

مطلب زیر یکی از  دو نامه ای است که توسط شهید......  قبل از شهادت برای مجله ی روز زن نوشته شده و بسیار جالب است که با کمی تلخیص نوشته ام .شاید کمی طولانی باشد ولی به خواندنش می ارزد.نامه ی دوم را در پست بعدی خواهم نوشت. امیدوارم که عبرت آمیز باشد:  

 به نام خدا

مجله ی روز زن

سلام

من پسری 17 ساله هستم ودر خانواده ای مرفه و ثروتمند زندگی می کنم ، اما چه ثروتی که می خواهم سر به تنش نباشد.پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می کنند و تازه وقتی هم به خانه می آیند از بس خسته و کوفته هستند زود می روند و می خوابند.و اصلا در طول روز یک بار هم از خود سوال نمی کنند که پسرمان کجاست ؟ حالا چه کار می کند؟ با چه کسی رفت و آمد می کند؟ اما خوشبختانه و به حول و قوه ی الهی من پسری نیستم که از این موقعیت ها سوء استفاده کنم.

خودم را در منجلاب فساد بکشانم. البته این مشکل اصلی من نیست ، چون من دیگر به این بی توجهی ها عادت کرده ام و این که آن ها اصلا به من کاری ندارند که کجا می روی و با که می گردم ، تعجب نمی کنم بلکه مشکل اصلی من از یک سال پیش شروع شد.

پدر و مادر من با توجه به این که من تنها فرزند خانواده هستم و ضمنا وضع مادیمان هم خوب است، سرپرستی دختر خاله ام را که در یک خانواده ی متوسط زندگی می کند را پذیرفته اند(لازم به تذکر است دختر خاله ام هم  هم سن خودم است). از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه ی ساکت و آرام ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی کرد تبدیل به زندگی پسری شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد ، با دختری که از شیطان هم پست تر و گناهکارتر و حرفه ای تر است.

تنها کار های دخترخاله ام را در یک جمله خلاصه می کنم : « درخواست برای انجام بزرگترین گناه کبیره»

 

 

می دانم منظور مرا فهمیده اید و لازم به توضیحات اضافی نیست .

همان طور که گفتم پدر و مادرم 17 ساعت از شبانه روز را در بیرون از منزل به سر می برند . یعنی ساعت 6 صبح  تا  11 شب و من هم در بیشتر شبانه روز با دخترخاله ام تنها هستم. همان طور که گفتم دخترخاله ام یک لحظه مرا تنها نمی گذارد؛ دائما در سرم فکر گناه می اندازد و بار ها در طول روز از من درخواست گناه می کند. البته من پسری نیستم که تسلیم حرف ها و خواهش های او شوم و همیشه سعی می کنم خودم را از او دور کنم ولی او مانند شیطانی است که سر راه هر انسانی ظاهر می شود؛ او را درون جهنم پرتاب می کند و برای همین است که من از او احتراز می کنم ولی او دست از سر من برنمی دارد.

تو را به خدا کمکم کنید. چه طور جواب حرف های چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقت ها فکر می کنم که او  شیطانی است که از آسمان به زمین آمده  تا تمام عبادات چندین ساله ی مرا دود و نابود کند.

دوست ندارم تسلیم او شوم. باور کنید حتی بعضی وقت ها مرا تهدید می کند.فکر می کنم تمام این بدبختی ها به خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. روزی هزار بار از خدا درخواست می کنم این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی می کردم و زشت ترین روی زمین بودم  ولی گیر این دختر خاله ی شیطان صفت نمی افتادم که نمی گذارد من قبل از ازدواج پاک بمانم. البته تا حالا که من تسلیم خواهش های او نشدم ولی می ترسم که بالا خره مرا وادار به تسلیم کند.

چه طور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم این همه آزار ندهد. امیدوارم که هرچه زودتر من را کمک کنید و جواب نامه ام را بدهید.

                                                        با تشکر برادرتان امین......... – 20/7/1365

 

 

 انشاء الله به زودی نامه ی دوم رو هم می نویسم

 خدایا لحظه ای مارا به خودمان وا مگذار

نویسنده » خادم شهدا » ساعت 4:9 عصر روز سه شنبه 87 بهمن 1